سال های دور از خانه

خانه یعنی وطن. جایی که وقت نماز، صدای اذان پخش می شود. جایی که حوالی ظهر توی کوچه پس کوچه هایش بوی قورمه سبزی و کباب و آش بلند می شود. اینجایی که من هستم خانه ام نیست

سال های دور از خانه

خانه یعنی وطن. جایی که وقت نماز، صدای اذان پخش می شود. جایی که حوالی ظهر توی کوچه پس کوچه هایش بوی قورمه سبزی و کباب و آش بلند می شود. اینجایی که من هستم خانه ام نیست

Instagram

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

این دوشنبه که بیاید دو هفته میشود که برگشتم. نمیدانم اینکه چند وقت پیش با درخواستمان موافقت کردند و یک فقره مستر روم در خوابگاه متاهلی به ما مرحمت فرمودند را به شما گفته بودم یا نه. این مدت که ایران بودم خانه را تحویل دادند و م.ج به تنهایی زحمت اسباب کشی را کشید. من به خانه  جدید برگشتم. یک اتاق نو و تر و تمیز. بزرگتر از قبلی، مستر و دارای حمام و دستشویی مستقل داخل اتاق. دارای دو میز مطالعه، دو صندلی، دو چراغ مطالعه، دو فقره از این کشوها که نمیدانم اسمش چیست! دو تا کمد گنده با یک عالم طبقه و دوتا بوفه چوبی بزرگ و البته تختخواب و یک عدد پاتختی. به م.ج میگویم از هرچیزی دوتا گذاشته اند که دعوایمان نشود. هرچند که هرشب توی دلمان برای خوابیدن سمتی که کنار پاتختی است دعوا داریم! :D  (الکی مثلا ما خیلی بچه و احمقیم! :D)

خلاصه که همه چیز عالی است. برای من که زندگی در شرایط سخت خانه ی قبلی را تجربه کردم اینجا جای سجده دارد!

سختی اش همان قسمت های مشترک است. یعنی هال و آشپزخانه. آشپزخانه که میگویم یعنی یک دیوار از هال که کابینت شده و یک سینک ظرفشویی و شیر آّب هم دارد. همین. همین یعنی نه یخچال نه گاز نه فر نه کوفت نه درد! یخچال را خودمان خریدیم تازه ماهی هشتاد دلار هم بابت استفاده از یخچال باید بدهیم. به جای گاز هم یک پلوپز و یک هات پلیت که همان اجاق برقی خودمان است گرفتیم. من با همین ها آَشپزی میکنم. فرقی با گاز ندارد. خدا را شکر راحتم.  هم خانه ای هایمان یک زوج چینی هستند. یحتملن بودایی! آدم های بدی نیستند. همین که صبح می روند و شب برمیگردند حسن بزرگیست. اما اینکه دستشویی شان سمت اتاق ماست و از سینک ظرفشویی هم استفاده میکنند مشکل ساز است. همین که برای دستشویی دمپایی جدا ندارند و هربار مسیر دستشویی تا اتاقشان که دقیقا جلوی آشپزخانه و کابینت هاست خیس میشود و اینکه در سینک ظرفشویی ظرف میشویند به درک! با اینکه از جلوی سینک تا جلوی دستشویی شان فقط پنچ قدم است مسواکشان را هم در آشپزخانه میزنند. این هم به درک. چشمتان روز بد نبیند چند روز پیش دیدم دختره با یک تشت لباس زیر آمد کنار سینک ظرفشویی!!!!!

همه ی این کارهای غیربهداشتی و غیراخلاقیشان وقتی تبدیل به یک مشکل اساسی و دغدغه و نگرانی بزرگ میشود که مطمئن شویم بودایی هستند! هرچند الان هم نود درصد مطمئنیم ولی من هنوز امیدوارم به همین زودی خبر خوش مسیحی یا حتی یهودی بودنشان را بشنوم تا از نگرانی هر روزه ی نجس بودن خانه و زندگی ام با این وضعیت خیس و خیس کاری های اینها دربیایم و با آرامش و راحتی بیشتری ظرف ها را بشویم و غذا بپزم!

شاید هم مساله نجس بودن آن ها نیست. مساله مسلمان بودن ماست که اگر نبودیم فضای نسبتا زیبا و بزرگ هال با مبلهای تقریبا نو و ویو عالی اش و با اینکه چند روز پیش جانم سر تمیز کردنش که انگار دوسال بود کسی در آن قسمت نفس هم نکشیده بود بالا آمد بلا استفاده نمی ماند.

بخاطر مقایسه اش با مکان قبلی مدام خدا را شکر میکنم ولی از طرفی اینجا اینقدر خوب و نو و تر و تمیز است که همه اش حسرت میخورم کاش مشترک نبود! نمیدانم چرا خانه ها را برای دو زوج به صورت مشترک طراحی کرده اند. می شد کوچکتر باشد اما مستقل. به م.ج میگویم میخواهند خیلی هم بهمان خوش نگذرد!

  • mrs.yas