سال های دور از خانه

خانه یعنی وطن. جایی که وقت نماز، صدای اذان پخش می شود. جایی که حوالی ظهر توی کوچه پس کوچه هایش بوی قورمه سبزی و کباب و آش بلند می شود. اینجایی که من هستم خانه ام نیست

سال های دور از خانه

خانه یعنی وطن. جایی که وقت نماز، صدای اذان پخش می شود. جایی که حوالی ظهر توی کوچه پس کوچه هایش بوی قورمه سبزی و کباب و آش بلند می شود. اینجایی که من هستم خانه ام نیست

Instagram

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

ناشکری

۰۴
ارديبهشت

هم خانه ای ها خبر رفتن شان را داده اند. اولش خیلی خوشحال شدم. مخصوصا به این خاطر که امیدوار هستم بعد از رفتنشان تا آمدن هم سایه ی جدید کمی یا حتی کمی بیشتر از کمی، فاصله شود تا ما یک مدتی نفس راحتی بکشیم و خانه دست خود خودمان باشد. بعد هم از آنجایی که من بسیار آدم تنوع طلبی هستم برای هر تغییر و اتفاق جدید ذوق و هیجان دارم. و فکر کردن به همسایه ی جدید میتواند خیلی برایم جذاب باشد. اما از آنجایی که همسرجان آدم نگران و اینایی هستند به بنده یادآور شدند که خیلی هم خوشحال نباش. معلوم نیست همسایه های بعدی کی باشند و چجاری باشند. (چجاری همان کتابی چجوری است.) بعد از آن بود که من تازه به این فکر افتادم که واقعا معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظار ماست. این همسایه های جاری هرچند هنوز هم بعضی کارهایشان خیلی کفرم را در می آورد.-مثلا اینکه من با وجود اینکه قسمت هال کاملا بلا استفاده است هر از چندگاهی تمیزش میکنم که خیلی وقت و انرژی می برد. اما همین که چشمم می افتد دوست دارم تمیز باشد ولی اینها به یک روز نکشیده همان مسیر رفت و امدشان از اتاق به سرویس بهداشتی را که اتفاقا تو چشم ترین و پرکاربردترین قسمت خانه است آنقدر کثیف می کنند که ... 😩 و اینقدر هم به عقلشان نمیرسد یا اگر میرسد اهمیت نمیدهند که دمپایی دستشویی حمام چرک و کثیفشان را که همیشه هم خیس است بیرون از آنجا استفاده نکنند و به این صورت گامی در راستای به گند نکشیدن خانه بردارند. - اما از همین یکی دو مورد جزیی و همچنین ضعف در آداب معاشرتشان که بگذریم محاسنشان به عنوان یک هم خانه واقعا قابل توجه است. همین که اصلا کاری به کار ما ندارند و تا بحال یک بار هم گیر و تذکری به ما نداده اند و درخواستی نداشته اند خیلی حسن بزرگیست. البته ناگفته نماند که حمل بر خودستایی نشود اصلا به صورت منطقی نمی شود از ما ایراد گرفت یک همچین همسایه های خوبی هستیم ما. ولی خب همین که در همین حد منطقی هستند جای شکر دارد. همین که به جز اتاق و دستشویی شان از بخش دیگری از خانه استفاده نمی کنند خیلی نکته خوبی است حتی با اینکه استفاده نکردنشان توجیه تمیز نکردنشان شده باشد. اما اگر همسایه بعدی یکی باشد کثیف تر از اینها چه. اگر بخواهد از هال استفاده کند و مدام مهمان دعوت کند و سرو صدا داشته باشد. یا مثلا بخواهد از یخچال یا هات پلیت و پلوپز ما استفاده کند یا ...؟همه ی این فکرها باعث شد به این نتیجه برسم که رفتن همسایه های فعلی خیلی هم جای خوشحالی ندارد. اما بعدش...


بعدش یاد خدا افتادم. خدایی که همه چیز در ید قدرت اوست. خدایی که مهربان است و عادل و خیراندیش. خدایی که مصلحت مرا میداند و همان را برایم میخواهد. خدایی که میشود به او توکل کرد. خدایی که می شود حتی انتخاب همسایه ی بعدی را به خود او سپرد. خدایی که مطمئنی هر هم خانه ای برایت انتخاب کند بهترین گزینه برای تو خواهد بود. خدایی که میدانی میخواهد هدایتت کند میخواهد رشد کنی. ممنانم که هستی خداجان. ممنانم که تو را دارم. ممنانم که اجازه میدهی به تو تکیه کنم، تو را وکیل بگیرم. ممنانم که بهترین همسایه ای در دل و جان. البته شما همسایه نیستی؛ صاحبخانه ای و روی تخم چشم ما جا داری.

با تشکر بنده ی ناشکر نادم ت اینجانب.

(ممنان همان کتابی ممنون است.)

  • mrs.yas