سال های دور از خانه

خانه یعنی وطن. جایی که وقت نماز، صدای اذان پخش می شود. جایی که حوالی ظهر توی کوچه پس کوچه هایش بوی قورمه سبزی و کباب و آش بلند می شود. اینجایی که من هستم خانه ام نیست

سال های دور از خانه

خانه یعنی وطن. جایی که وقت نماز، صدای اذان پخش می شود. جایی که حوالی ظهر توی کوچه پس کوچه هایش بوی قورمه سبزی و کباب و آش بلند می شود. اینجایی که من هستم خانه ام نیست

Instagram

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

هنوز هم عده ی زیادی نگران من هستند که مبادا اینجا بیکار بمانم و حوصله ام سر برود و افسردگی بگیرم! اما من اینقدر سرم شلوغ است که با تمام علاقه ام به نوشتن واقعا وقت نمیکنم اینجا را به روز کنم! یادش بخیر وقتی کوچک بودم یکی از جملات قصارم که شاید روزی چند بار تکرارش میکردم و تمام اعضای خانواده با آن آشنا بودند این بود: حوصله م سر رفته!! جیکار کنم؟؟ اما از یک زمانی به بعد که دقیقا نمیدان کی بود دیگر هیچ وقت حوصله ام سر نرفت. همیشه گزینه های بسیار زیادی برای گذراندن زمان دارم. حالا نه اینکه خیلی خوب و مفید از زمانم استفاده کنم شاید نود درصد گزینه هایم غیرمفید و یا حتی مضر باشند اما بهرحال آنقدری وقت من را پر میکنند که حوصله ام سر نرود! از وقتی کلاس هایم شروع شده وقتم کاملا پر است و حتی احساس عقب ماندگی میکنم!! صبح ها تا ظهر مشغول پختن غذا و ملزومات آن مثل خرید رفتن هستم بعد غذا را با دوچرخه میبرم دانشگاه. تا ناهار را در کانتین بخوریم و برگردیم دانشکده ساعت نزدیک 4 شده. میروم در کتابخانه و مشغول گذراندن درس هایم میشوم. شب هم بین نه تا ده میرسیم خانه و تا یک چیزی بخوریم و جمع و جور کنیم و ظرف ها را بشوریم و مسواک بزنیم وقت خواب میشود و به این صورت روزها میگذرد. البته متاسفانه با تمام تلاش هایی که در جهت برنامه ریزی دقیق داشتیم در عمل خیلی موفق نبودیم و ساعات خواب و بیداریمان هنوز کاملا تثبیت نشده و این خیلی بد است! هیچ وقت نتوانستم برنامه دقیق و درستی داشته باشم که برای مدت طولانی به آن عمل کنم! :|

درباره ی کلا و درسم هم باید بگویم که: آن موقعی که برنامه ی ازدواجم و امدنم به اینجا مشخص شد داشتم برای کنکور ارشد میخواندم. بعدش فکر کردم مگر دیوانه ام وقتی قراراست بیایم اینجا که دیگر نمیتوانم ارشد شرکت کنم چرا بیخودی وقتم را هدر کنم پای درس خواندن کنکور. بعدش با مشورت اساتید و دوستان و البته در راس همه ی اینها فکر و ایده ی خودم تصمیم گرفتم که به صورت مجازی مقطع کارشناسی ارشد را بگذرانم. چون واقعا دوست نداشتم درسم را ول کنم و حتی میانش وقفه بیفتد! و ازآنجا که ظرفیت قبولی دانشگاههای مجازی خیلی بالاست و به گمانم رتبه ی بالای دو سه هزار هم میگیرند اصلا برای کنکور درس نخواندم و خیلی راحت وارد مقطع ارشد شدم و از این جهت به خودم افتخار میکنم!! این مدتی که کلاس های مجازی شروع شده فهمیدم هرکس تا بحال یک سال یا دوسال یا بیشتر از عمرش را صرف خواندن برای کنکور ارشد و قبول شدن در دانشگاه ها و کلاس های حضوری کرده دور از جان چقدر احمق بوده! کلاس های مجازی عالی است! لااقل در حوزه ی رشته ی ما و به گمانم بقیه رشته های علوم انسانی اینگونه است. حداقلش این است که استاد گوش مفت برای تعریف کردن خاطرات و قصه ها و گفتن پرت و پلا گیرش نمی آید و در آن مدتی که کلاس را ضبط میکند فقط درس میدهد. از نظر امکانات دیگر هم کلاس های مجازی خیلی بهتر از کلاس های حضوری است البته این موضوع شاید جای بحث مفصل تری داشته باشد اما در کل بنده کلاس های مجازی را به شما خیلی توصیه میکنم. بگذریم از این که دهنمان سرویس شده و مطالب خیلی زیاد است و تمام درس ها تحقیق اجباری دارد و اینها واقعا کار ما را سخت کرده. البته درصد زیادی از مشکلات و سختی های الان بخاطر کوتاهی ها و سهل انگاری های سیستم آموزشی دانشگاه لیسانس و اساتید محترم بی مسئولیت آن دوره است! با تشکر

خاطره های جالبی برای نوشتن دارم. به زودی انشالله ...

  • mrs.yas

میم جیم که ایران بود یک روز یکی از دوستان دبیرستانش که سال ها بود همدیگر را ندیده بودند تماس گرفت. یک قرار متاهلی گذاشتند. از قضا باجناق این آقا هم برای تحصیل با خانواده به سنگاپور آمده بودند. طی صحبت هایی که من با خانمشان داشتم فهمیدم ظاهرا عده ای از ایرانی های اینجا هستند که در مناسبت های مذهبی مراسم برگزار می کنند. خانم دوست همسرم میگفت خواهرشان در سنگاپور یک خانه دوخوابه مستقل دارند و گاهی مراسم ها را در خانه خودشان برگزار می کنند. خیلی خوشحال شدم چون پیدا کردن یک دوست و آشنای هم وطن هم فکر در این غربت واقعا کار مشکلی است و اغلب ایرانی هایی که اینجا هستند خیلی تفاوت دارند و زیاد چنگی به دل نمیزنند. امشب به میم جیم گفتم تماس بگیرد با آن آقا و بپرسد آیا برای فردا که روز عرفه است برنامه ای دارند یا نه. البته در ذهنم خیلی بعید بود که اینجا برای روز عرفه مراسمی برگزار کنند. اما در کمال تعجب آقای باجناق دوست همسرم گفتند که مراسم فردا از ساعت 5 تا 7 بعد از ظهر در خانه ی یک بنده خدایی برگزار میشود و ما را هم با خوشرویی دعوت کردند و قرار شد برویم نزدیک منزل آنها و از آنجا با هم برویم به مراسم. من هم خیلی خوشحال شدم که بالاخره فرصتی پیش می آید که با یک عده هم وطن تا حدودی هم فکر و هم عقیده آشنا بشویم. من و میم جیم هم که خدای ارتباط برقرار کردن!! :|

بعدش من به این فکر افتادم که یعنی مراسم فردا چه جور مراسمی میتواند باشد؟ قاعدتا مثل جلسه های مذهبی خانگی در ایران نیست که دم در پرچم بگذارند. دورتادور خانه کناره و پشتی بگذارند. خانم ها طبقه ی بالا یا اتاق پشتی باشند، مهمان ها که آمدند چایی ببرند برایشان. میوه بدهند یا آخر جلسه سفره پهن کنند آش و شله ی نذری، نان و پنیر و سبزی ...

اصلا اینجا که خانه ها فرش ندارند. مردم قرار است کچا بنشینند؟ ده درصد هم نمیشود احتمال داد که خانم ها و آقایان جدا باشند. اگر مهمان ها ده نفر هم باشند یک پذیرایی ساده هم خیلی گران تمام میشود. داشتم فکر میکردم چی بپوشم بروم در مجلس دعای عرفه. حس خوبی نیست که با مانتو و شلوار بنشینی در مجلس ذکر که میم جیم گفت ممکن است بی حجاب هم بیایند! اصلا نکند به بهانه ی عرفه میخواهند الکی دور هم جمع بشوند و خوش باشند. کی قرار است سخنرانی کند؟ چه کسی میخواهد دعا را بخواند؟ اینجا که مداح و سخنرانی نیست.

هیچ تصوری از مراسم فردا ندارم. خدا بخیر بگذراند!


عادت کرده بودم عرفه حرم باشم. آنهایی که هستند به یاد ما هم باشند. کلن التماس دعا!!

  • mrs.yas