سال های دور از خانه

خانه یعنی وطن. جایی که وقت نماز، صدای اذان پخش می شود. جایی که حوالی ظهر توی کوچه پس کوچه هایش بوی قورمه سبزی و کباب و آش بلند می شود. اینجایی که من هستم خانه ام نیست

سال های دور از خانه

خانه یعنی وطن. جایی که وقت نماز، صدای اذان پخش می شود. جایی که حوالی ظهر توی کوچه پس کوچه هایش بوی قورمه سبزی و کباب و آش بلند می شود. اینجایی که من هستم خانه ام نیست

Instagram

این قسمت: خانم دکتر و خانواده محترم!

 

 

شاید خیلی بیراه نباشه اگه بهتون بگم بالای هشتاد درصد ایرانیهایی که خارج از کشور زندگی میکنن ترجیح میدن جایی باشن که کمتر ایرانی دور و برشون باشه. ما اول که اومدیم این روستای سوت و کور با خودمون گفتیم خوبیش اینه که ایرانی جماعت دور و برمون نیست. بعد از یه مدت از طریق دوستانمون با خیر شدیم که یک خانم دکتر ایرانی توی بیمارستان شهر کار میکنه. جدی نگرفتیم و دنبالش نرفتیم ببینیم کی ان و چجوری ان چون بالای نود درصد مطمئن بودیم که مثل ما نیستن. بعد از یه مدتی یه روز صبح که هیلده اومده بود خونمون تا یه کم باهام زبان نروژی کار کنه دوباره حرف خانم دکتر رو کشید وسط و گفت که اگه بخوام میتونه شماره ش رو برام پیدا کنه تا آشنا بشیم. من نمیدونستم چی بگم. قاعدتا جالب نبود اگه میگفتم ایرانی جماعت از همدیگه فراری ان! برای همین تشکر کردم و گفتم ممنون میشم اگه بتونه شماره ش رو برام پیدا کنه. وقتی شماره رو فرستاد با خودم فکر کردم که بد نیست اگه یه دوست همزبون داشته باشیم. اونم یه خانم دکتر که شاید بعدا خیلی به دردمون بخوره! اینکه آدم اینقدر منفعت طلبانه به یک رابطه دوستانه نگاه کنه کمی تا قسمتی باعث تاسف و شرمندگیه ولی گاهی اوقات مجبوری! میفهمی؟ مجبووور! همسر به شدت مخالف بود ولی من در یک حرکت انتحاری یه استخاره با تسبیح گرفتم و خوب اومد که بهشون پیام بدم. پس پیام دادم و خودم رو معرفی کردم و گفتم اگه دوست داشته باشین همدیگه رو ببینیم. و اصلا به این فکر نکردم که خب همدیگه رو ببینیم یعنی کی و کجا؟ خانم دکتر جواب دادند که ما امروز و فردا وقتمون خالیه و میتونیم قرار بذاریم. ما اون روز شرایط مهمون داری نداشتیم نه خونمون مرتب بود نه میوه و شیرینی داشتیم بنابراین نمیتونستم دعوتشون کنم. فرداش هم قرار بود با یکی از دوستهامون بریم بیرون. پس طی یک حرکت منگولانه بهشون گفتم که ببخشید ما امروز وسایل مهمون داری مون فراهم نیست و فردا هم خونه نیستیم. و بعد کلی خجالت کشیدم که خب چرا یه وقتی که شرایطشو نداری میخوای با کسی قرار بذاری؟ اون بیچاره هم خیلی گرم و صمیمی گفت خب امروز بیاین خونه ی ما. من هم گفتم مزاحم نمیشیم و ازین تعارفا و اونم اصرار کرد و گفت ما اهل تعارف نیستیم و ... خلاصه قرار شد عصری بریم خونشون.

 

همسرجان که دیگه از شدت استرس داشت میمرد و هی من رو ملامت میکرد که ببین ما رو تو چه دردسری انداختی و ... . من هم دلم به استخاره خوش بود و گفتم لابد یه خیریتی توش هست و ان شالله که آدم های خوبی ان. رفتیم از گلفروشی شهر یه گلدون خوشگل به ارزش تقریبا دویست و پنجاه هزارتومان خریدیم و رفتیم خونشون که فقط دوتا کوچه با خونه خودمون فاصله داشت. برخوردشون خیلی گرم و صمیمی بود. خانم دکتر کیک پخته بود و همسرشون هم نون بربری!

 

یکی از موضوعات به شدت موردعلاقه ی ایرانیهای خارج از کشور برای صحبت توی دورهمی ها حرف زدن از تفاوت های ایران و خارج یا ایرانیها و خارجیهاست که 99 درصد موارد این تفاوت ها فقط شامل بدی ها و معایب ایران و خوبی ها و مزایای خارج میشه. پس صحبت ها با موضوع نامبرده شروع شد. آقای ف همسر خانم دکتر در باب مسلمان واقعی بودن خارجی ها منبر مفصلی رفتند و اینکه بسیاری از دستورات اسلام اینجا خیلی بیشتر از ایران رعایت میشه رو با ذکر مثال های متعدد توضیح دادند. بعد یهو بحث کشید به دین و اسلام و یه مباحثی مطرح شد که اصلا قرار نبود! یعنی ما هیچ وقت با آدم هایی که از ظاهرشون مشخصه اعتقادات مذهبی و سیاسیشون با ما فرق میکنه بحث مذهبی و سیاسی نمیکنیم ولی خب اینا خییییلی میکنن نمیدونم چرا!!!

 

لابلای همون بحث ها و صحبت ها آقای ف فرمودند من قرآن رو دوست دارم و تا حالا یک بار هم کامل خوندمش ولی یه چیزیهایی توش داره که من نمیتونم قبول کنم واقعا حرف خدا باشه. مثلا توی قرآن اینقدر میگه کفار رو بکشید و به دار بکشید و دست و پاهاشون رو قطع کنید من اصلا نمیتونم قبول کنم خدایی که من شناختم اینجوری حرف بزنه.

 

من اگه بخوام به سیستم همسر عمل کنم باید اینجورجاها هم سکوت کامل اختیار کنم و فقط لبخند بزنم ولی خب من هیچ وقت نمیفهمم کی سکوت کردن خوبه و کی بد. برا همین دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و خیلی با ملایمت و با لبخند گفتم البته خب مباحث قرآن کمی پیچیده ست و نیاز به تفسیر داره و اون جاهایی که از کلماتی مثل قاتلوا استفاده شده معنی جنگیدن میده نه کشتن و این تعبیر به دار کشیدن و دست و پا بریدن هم تا جایی که من میدونم توی قرآن نداریم!

 

آقای ف برافروخته شد و گفت چرا میگه به صلیب بکشیدشون چندبار توی قرآن اومده واصلبوهم میخواید الان براتون پیداش کنم؟!!! من گفتم نه آقا اشتباه میکنید همچین چیزی نیست. بعد یهو یه چیزهایی تو ذهنم متبادر شد و این واژه بنظرم آشنا اومد انگار که من هم توی قرآن دیده بودم! یهو یادم اومد قضیه از چه قراره!! گفتم آهااان! اونیکه شما میگید رو فرعون گفته نه خدا! قرآن از زبان فرعون داره نقل میکنه که تو ماجرای معجزه ی حضرت موسی بعد از اینکه ساحرها معجزه رو دیدن و به حضرت موسی ایمان آوردن فرعون گفت به صلیب بکشندشون و دست و پاهاشون رو قطع کنند.

 

بعد واقعا مونده بودم که بخندم یا گریه کنم! با خودم میگفتم بابا اینا دیگه کی ان؟! یارو نشسته قرآن رو باز کرده شروع کرده ترجمه رو لغت به لغت خونده و حالا تفسیر و تاویلش رو که نخونده هیچی حتی دقت نکرده ببینه جمله ها از زبون کی دارن بیان میشن!!

 

خانم دکتر میگفت از یه خانواده ی سنتی میاد و اوایل هم حجاب داشته ولی بعد که دیده اینجا کسی اصلا به آدم نگاه نمیکنه دیگه حجابش رو برداشته! :|

 

میگفت خونشون قبلا کلیسا بوده و واسه همین خیلی حس خوبی داره. برنامه های کلیسا شاده و پر از سرودهای حال خوب کنه. ولی دین ما چی؟ مثلا همین نماز! همه ش تکراریه! خب آدم خسته میشه!!

 

یگه جلوی خودمو گرفتم و بهش نگفتم که بره سخنرانی های حاج آقا پناهیان با موضوع چگونه یک نماز خوب بخوانیم رو گوش بده تا سوالش مرتفع بشه :))

 

میگفت اون اوایل که میخواستم برم استخر خجالت میکشیدم دخترم بهم میگفت مامان بیا هیچ کس نگات نمیکنه. بعد که مایو پ.شیدم و رفتم دیدم واقعا کسی نگاه نمیکنه! ( این حرفها رو میزد که منو تشویق کنه مایو بپوشم برم تو استخر مختلط!!)

 

یه بار بعد از اسکی دعوتمون کردن برای ناهار و من نمیدونستم قبول کنم یا نه چون نمیدونستم گوشت حلال میخرن یا نه. حرف خرید رو پیش کشیدم و گفتم راستی شما گوشتتون رو از مجا میخرید؟ فروشگاه آسیایی گوشت خورشتی نداره! خانم دکتر گفتن اگه مقیدید که حلال باشه فقط آسیایی حلال میاره ولی ما تحقیق کردیم دیدیم فرقی نمیکنه اینا هم حیوون رو بی حسی میزنن و میکشنش برا همین دیگه از فروشگاه های دیگه گوشت میگیریم. من فقط تاکید کردم که آره ما مقیدیم که گوشت حلال استفاده کنیم و یه جوری دعوتشون رو پیچوندم و با اینکه خیلی دلم میخواست ولی بهشون نگفتم تحقیق کردنتون تو حلقم!!!

 

با همه ی این حرفها آدم های خوب و مهربونی ان. تا الان هرجا کمکی از دستشون براومده دریغ نکردن و واقعا مفید بودن. ولی با تمام محبتها و کمک هاشون وقتی ما رو تا حدی میشناسن و اعتقاداتمون رو میدونن باز هم دعوتمون میکنن و گوشت غیرحلال جلومون میذارن من نمیتونم این رو بی احترامی به حساب نیارم. و وقتی میبینم دوستهای خارجی غیرمسلمونمون هیچ وقت همچین برخوردی با ما نمیکنن و ما باید از یه دوست مسلمون ایرانی همچین چیزی رو ببینیم خیلی خیلی خیلی غصه میخورم و ناراحت میشم.

 

بعد از اون روز ماهیگیری که ماجراش رو توی پست قبلی نوشتم تصمیم گرفتیم که دیگه رابطمون رو باهاشون به حداقل برسونیم.

 

حالا موندم اگه واسه دیدن بازی جمعه دعوتمون کردن چیکار کنیم؟ بریم یا نریم؟ آخه خودمون تلوزیون نداریم. با اینترنت هم بعیده بشه درست و حسابی بازی رو دید. بنظر شما بازی جام جهانی ارزشش رو داره؟

 

 

 

این خاطره رو نوشتم که بدونید خیلی از ایرانیهای خارج از کشور و یا حتی داخل ایران تفکراتشون اینطوریه. دین و مذهب رو در حد عقل خودشون میسنجن. هرجا بنظرشون منطقی نیاد میذارنش کنار. دین با عقل و منطق ما مشکل نداره. اتفاقا خیلی هم تاکید داره روی استفاده از عقل و سنجیدن دستورات با عقل. اما بحث اینجاست که عقل بدون اطلاعات نمیتونه تشخیص بده. شما وقتی تخصص و اطلاعات نداری نمیتونی با عقلت تشخیص بدی که فلان دارو یا ماده غذایی برات مفیده یا مضره. مشکل اینجاست که اینها حتی به خودشون زحمت نمیدن وقتی سوالی توی ذهنشون پیش میاد برن دنبال جواب و بپرسن و تحقیق کن. وقتی به حکمی از احکام خدا و دستورات اسلام شک میکنن سریع ساده ترین راه رو انتخاب میکنن. حجاب رو میذارن کنار چون کسی بهشون نگاه نمیکنه. نماز نمیخونن چون تکراریه. گوشت غیر حلال میخورن چون بنظرشون با گوشت حلال فرقی نداره...

 

ما خییییلی غریبیم تو دنیای این آدم ها... خیلی...

 

 

 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۷/۰۳/۲۴
  • ۴۰۰ نمایش
  • mrs.yas

نظرات (۸)

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • چه شرایط خاصی 
    آدم به بحران دوست و آشنای هم زبون و همدرد میخوررره
    چه خوب که نظرت رو بیان کردی.
    پاسخ:
    مرسی از شما که میخونید :)
  • سندس در جست وجوی حقیقت
  • درست میگی واقعا ما خیلی غریبیم تو دنیای این آدمها، خیلی...
    من در اینجور مواقع دچار این چالش میشم که خط قرمز کشیدن دور اینجور افراد کار خوبیست یا اینکه با تفکراتمون و رعایت احکام شرعی دینمون خودمون رو کنار نکشیم و بریم در جمع هاشون که بدونن میشه با حجاب بود، گوشت حلال خورد، نماز خوند، قرآن خوند و درست هم خوند و در کشور غیراسلامی هم زندگی کرد، کار خوبیست...؟ کدام کار خوبیست؟؟
     از طرفی میگن از جمع هایی که اهل دنیا دارند فاصله بگیریم و از طرفی میگم نباید هم میدان را خالی کرد و از طرفی بودن در کنار اینجور افرادی عذاب آور هست و رنج داره، نمیدونم تحمل این رنج و و عذاب رو میشه برای خدا و اینکه به عنوان یک مسلمان و مقید به احکام و مسائل شرعی با حضورمون عقایدمون رو ابراز بکنیم، در نظر بگیریم یا چی؟
    کاش خدا فهم درست از شرایط رو روزیمون کنه و در اندیشه مون قرار بده
    پستهات حسابی منو به فکر انداخت...



    پاسخ:
    آخ دقیقا همنم همش همین درگیریهای ذهنی رو دارم....
    کاش میتونستم تشخیص بدم کدوم روش درسته
    اگه آدم باتقوایی بودم احتمالا میتونستم تشخیص بدم :(
    ما هم مذهبی ایم و هم انقلاب و امام خمینی و اقای خامنه ای رو قبول داریم .
    اکه دانمارک می بودی می شد کمکت کنم که تنها نباشی ☺
    ولی تمرین کن تنهایی رو . هر وقت غبار غربت نشست روی دلت به مادرمون سلام بده . یادت بیاد فاطمه زهرا جه کشید . یادت بیاد بسرش توی کربلا جقدر غریب بود . غربت اسون می شه برات ان شاالله 🌸🌹🌺
    پاسخ:
    پس واجب شد مهاجرت کنیم به دانمارک. خیلی هم دور نیستیم :)
    توی اوسلو هم یکی دو نفر اینطوری پیدا کردم از طریق اینستا ولی خب ما تو یه شهر حیلی کوچیکیم و ارتباطاتمون خیلی محدوده
    بهرحال خیلی متشکرم از لطفتون :)
    منم تلویزیون ندارم😄 واسه فوتبال یه نرم افزار اندروید ایرانی به اسم "آنتن" هست که می تونی ازش استفاده کنی. خیلی راحت با اینترنت کار می کنه. شبکه های داخل ایرانم می تونی باهاش ببینی. گاهی برای بعضی از آی پی های ماها که خارج از ایرانه ممکنه کار نکنه. امیدوارم واسه شماها کار کنه. گوگلش کن پیدا می شه☺😊
    ما هم مشتاق دیدارتونیم. امیدوارم خیلی زود توی جمهوری اسلامی ایران خود خود خودمون با هم دیدار کنیم🌺🍃🌷
    پاسخ:
    ممنون. آره ما هم بازی اول رو با همین آنتن و تلوبیون تماشا کردیم البته هی قطع و وصل میشد. سایت شبکه ملی نروژ هم بازی ها رو آنلاین پخش میکنه اونم باز کرده بودیم خلاصه اوکی بود و مشکلی نداشتیم :)
    ان شالله :)
    آخی عزیزم .. به نظر من ک با همون خارجی ها برو و بیا، هم احترام میذارن هم حداقل اگه کاری خلاف میلت کردن میگی نمیدونستن نه اینکه از عمد باشه 
  • آرزومند را غم جان نیست ؛ آه اگر آرزو به باد رود ...
  • سلام
    اون موقعا هم که وبلاگ نویسی هنوز رونق داشت هم یادمه چندبار غیبت صغری داشتی و من هربار با خوشحالی پیام گذاشتم که چه خوب که برگشتی! جوری که بار آخر خودم از تکراری بودن این پیام احساس بی مزگی کردم و دفعه بعدش که دوباره برگشتی دیگه واکنش نشون ندادم!
    کلا چندتا وبلاگ بود که اون موقعا مرتب می خوندم و یکیش اون یکی وبلاگت بود، بعد که مهاجرت کردی به اینجا هم طبیعتا اینجا جزو فهرست وبلاگایی شد که بهش سر می زدم. اما از بس نیومدی و مطلب نگذاشتی دیگه منم نمیومدم. تا اینکه امروز یهویی گفتم بازش کنم شاید اومده بود، که با دیدن تاریخ اردیبهشت و خرداد فهمیدم چه مدت طولانیه سر نزدم! و در نتیجه چهار مطلب آخرت رو امروز خوندم.
    نمی دونم کی هستی و چه شکلی هستی اما توی تصور من شبیه دوستایی هستی که یه زمانی خیلی داشتم و الان هیچی! امیدوارم توی مسیر زندگیت همیشه رو به رشد و تعالی باشی و با کوله باری از بهترین تجربه ها و اندوخته ها از غربت به خانه برگردی ... 🌹

    ( از آخرین نظری که توی یه ولاگ نوشته باشم فکر کنم چندسال میگذره! خوندن وبلاگت برام یه مثل یه پُل می مونه از امروزم به کسی که اون موقعا بودم، اون موقعا آرزو بودم ...)

    پاسخ:
    سلام. خیلی وقت بود اینجا سر نزده بودم و تاریخ کامنت رو که نگاه کردم خیلی جالب بود که همین دو روز پیش ثبت شده.
    اینطور کامنت ها همیشه باعث خوشحالی و انگیزه و حس خوبن. ممنونم ازتون
    توی مخاطب های وبلاگ قبلیم یه آرزو یادمه، مطمئن نیستم اما اگه اشتباه نکنم بدون آدرس وب بود؟
    شاید دوباره همین روزها برگردم...

  • آرزومند را غم جان نیست ؛ آه اگر آرزو به باد رود ...
  • راستی یادم رفت بگم که سالها پیش توی یه گروه واتساپ عضو بودم که در کمال جالب انگیزی فهمیدم شما هم عضوشی! اما طبیعت دهه شصتیم نگذاشت که خودمو معرفی کنم و بگم از مخاطبای وبلاگت هستم!

    👋
    پاسخ:
    چه جالب! الان خیلی کنجکاو شدم بدونم اون چه گروهی بوده؟
  • آرزومند را غم جان نیست ؛ آه اگر آرزو به باد رود ...
  • سلام مجدد
    توى وبلاگ قبلی مخاطب خاموش بودم! یادم نیست اون چندتا پیام مذکور رو با چه اسمی گذاشتم!!!
    اون گروه هم یه گروه تمرین زبان انگلیسی بود.
    👋
    پاسخ:
    سلام. آخه تو کامنت قبلی گفتین "اون موقعا آرزو بودم" فکر کردم منظورتون اینه که با اسم آرزو کامنت میذاشتین. آخه خداقل یه مخاطب رو یادمه که با اسم آرزو کامنت میذاشت.
    باز من بیشتر کنجکاو شدم چه گروه زبانی بوده!! اون گروه زبانی که واسه تبلیغ در غرب بود؟
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی