سال های دور از خانه

خانه یعنی وطن. جایی که وقت نماز، صدای اذان پخش می شود. جایی که حوالی ظهر توی کوچه پس کوچه هایش بوی قورمه سبزی و کباب و آش بلند می شود. اینجایی که من هستم خانه ام نیست

سال های دور از خانه

خانه یعنی وطن. جایی که وقت نماز، صدای اذان پخش می شود. جایی که حوالی ظهر توی کوچه پس کوچه هایش بوی قورمه سبزی و کباب و آش بلند می شود. اینجایی که من هستم خانه ام نیست

Instagram

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

از آدم به دوری

۰۷
فروردين

شاید این خاصیت نسل جدید است که تلفن همراه و لب تابشان را به خانواده و فامیل ترجیح میدهند. اما عایا واقعا کار خوبیست؟ 

مدتی هست که از ادم به دور شده ام. شروع این پروسه به قبل تر ها برمیگردد اما فکر میکنم شرایط اکنونم این خصلت بد را تقویت میکند. و در شگفتم که آیا واقعا علت اینکه برای تبریک سال نو حتی حوصله نکردم با مادربزرگ هایم تماس بگیرم - چه برسد به خاله و عمو و ...- اینستاگرام و یوتیوب است یا .... ؟؟ یا چی؟

البته پدر و مادر و خواهر و برادر همیشه از این قاعده مستثنا بوده اند و همچنین معدود دوستانی...

اما راستش فکر نمیکردم زندگی در سنگاپور - با تمام شباهتش به جنگلهای انبوه - و محدود شدن روابطم تا جایی که به جز همسرم کسی را نداشته باشم تا با او حرف بزنم از من یک "تارزان" بسازد! حالا دیگر انگار واقعا یادم رفته است روابط اجتماعی چیست، چگونه شکل می گیرد و چطور انجام میشود. یادم رفته و انگیزه ای برای یادآوری ندارم. رسم و رسوم ها را فراموش کرده ام و واقعا از اینکه امسال از فضای دید و بازدیدهای عید دور بودم خوشحالم و حتی سعی نکردم این دوری را با تلفون و اسکایپ تعدیل کنم!

یکی دوتا روانشناس هستند که گاهگاهی اینجا را میخوانند. شاید آنها بتوانند تشخیص دهند که این مساله از یک مشکل روانی نشات میگیرد یا نه. آیا غرق شدن در تکنولوژی و اینترنت من را به اینجا رسانده که بعد از گذشت ماهها حتی احساس نکنم که دلم کمی برای عموها و عمه ها و خاله و دایی هایم تنگ شده؟ و خوشحال باشم از اینکه مجبور نیستم به بهانه ی عید دیدنی به منزلشان بروم؟

یا شاید مشکل چیز دیگری است که دوست جدید جامعه شناسم باید درباره ی آن نظر بدهد! آیا همه چیز در همان مسیر اولیه و هدف اصلی خودش سیر میکند؟ هرچند این مساله ای نیست که بشود درمورد آن حکم کلی صادر کرد اما در مورد خودم لااقل میتوانم بگویم چیزی که در روابطم با فک و فامیل و دوست و آشنا حس میکنم بیشتر از اینکه "محبت" باشد "توقع" است. ما به خانه ی آن ها می رویم نه به این خاطر که دلمان برای آن ها تنگ شده و از مصاحبت با آن ها لذت میبریم بلکه به این خاطر که آن ها بزرگترند و رسم است که کوچک تر باید به دیدار بزرگتر برود و می ترسیم از اینکه نرفتنمان موجب کم توقعی آن ها شود و ماجراهای زرد بعدی که هیچ کس حوصله آن ها را ندارد و همه ترجیح میدهد برای دوری از آن ماجراها تا جای ممکن محافظانه عمل کنند. و من در مورد دلخوری اقوام و دوستان از اینکه به آن ها تلفون نزدم یا وقتی ایران بودم به دیدنشان نرفتم تنها چیزی که احساس نمیکنم محبت و دلتنگی است. آیا رسم و رسوم نوروزی و دید و بازدید عید را برای این گذاشته اند که ما از هم توقع کنیم؟ یا اینکه شیوه ای است برای ابراز محبت؟ اگر اساس این فرهنگ "محبت" است پس اینکه دوست یا فامیلمان برای "مثلا" عید دیدنی به منزل ما نیامده دلخوری ندارد. چون اگر به ما محبت دارد و نیامده پس حتما "نتوانسته" و اگر دلیلش این است که محبتی در کار نیست قبول کنیم که هیچ کس مجبور نیست مجبتی را که نسبت به ما "ندارد" ابراز کند!

مزخرف گفتم اصلا اینها را نمی خواستم بگویم. میخواستم بگویم از آدم به دور شده ام. همین. از آدم به دورها هیچ وقت خوب حرف نمیزنند. 


پ.ن: اینجا قرار بود از زندگی ام در سنگاپور بنویسم. قرار نبود مکان دل نوشت هایم باشد!

  • mrs.yas