سال های دور از خانه

خانه یعنی وطن. جایی که وقت نماز، صدای اذان پخش می شود. جایی که حوالی ظهر توی کوچه پس کوچه هایش بوی قورمه سبزی و کباب و آش بلند می شود. اینجایی که من هستم خانه ام نیست

سال های دور از خانه

خانه یعنی وطن. جایی که وقت نماز، صدای اذان پخش می شود. جایی که حوالی ظهر توی کوچه پس کوچه هایش بوی قورمه سبزی و کباب و آش بلند می شود. اینجایی که من هستم خانه ام نیست

Instagram

ترانزیت 2

سه شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۴۶ ق.ظ

"این یک سفرنامه ی دنباله داره. لطفا از شماره 1 شروع کنید. با تشکر :)"

* این متن چندماه پیش به تنبلانه ترین وضع ممکن نوشته شده، تا جایی که تونستم ادیت کردم ولی ترجیح دادم زبانش رو به همین شکل محاوره نگهدارم چون در غیر اون صورت حس و حال متن هم تا حد زیادی از بین میرفت!

 

بلیط برگشتم رو با 23 ساعت توقف در فرودگاه ترکیه خریدم فقط بخاطر اینکه میتونستم یک تور مجانی استانبول بگیرم! توی دنیا افراد خیلی کمی هستن که همچین کارهای عجیب و غریبی میکنن! فرودگاه ترکیه افتضاح بود. لااقل برای من که همیشه با هواپیمایی قطر سفر میکردم و تجربه ی فرودگاه دوحه رو داشتم! توی فرودگاه استانبول مسافرها فقط یک ساعت اینترنت رایگان داشتن، آب خوری وجود نداشت و برای یه بطری آب کوچیک باید حدود یک و نیم یورو پیاده میشدیم و حتی ترولی های داخل فرودگاه پولی بود! به مسخره ترین و اعصاب خوردکن ترین شکل ممکن! من از توی هواپیما بسته ی کوچیک آب معدنیم رو برداشتم که لازم نشه آب بخرم. وسایلم خیلی زیاد و سنگین بود و به شدت نیاز به ترولی داشتم ولی واسه اونم پول ندادم. اینجا عقلم کار کرد و یادم اومد مسافرها نمیتونن ترولی ها رو با خودشون تا دم هواپیما ببرن و مجبورن ترولی شون رو دم گیت ورودی هواپیما رها کنن و برن. من هم رفتم سمت گیت های خلوت F و یکی از ترولی هایی که مسافرها قبل از رفتن جا گذاشته بودن رو قبل از اینکه مسئول جمع آوری ترولی ها سر برسه برای خودم برداشتم. فقط موند مشکل اینترنت که هیچ کاریش نمیشد کرد. از همه اعصاب خورد کن تر این بود که وقتی کد استفاده از یک ساعت اینترنت رایگان رو با شماره پاسپورتم گرفتم و لاگ این شدم، در عرض چند دقیقه، بعد از فرستادن چندتا پیام، سریع لاگ اوت کردم که بقیه زمان یک ساعتم برام ذخیره بشه اما نشد و من از یک ساعت اینترنت رایگان هم فقط به اندازه چند دقیقه استفاده کردم! بدتر از همه ی اینها برخورد کارکنان فرودگاه بود که تصور خیلی بدی راجع به ترک ها در من ایجاد کرد. البته با مردم توی شهر برخوردی نداشتم ولی کارکنان فرودگاه که همشون هم ترکیه ای بودن اغلب بی حوصله بودن و رفتار نامحترمانه و مغرورانه ای داشتن.

پروازم از ایران ساعت یک ربع به یازده به وقت استانبول نشست. تور استانبول ساعت 12 شروع میشد. خودم رو رسوندم به هتل دِسک و کارت تور رو گرفتم و کنار بقیه مسافرها منتظر اومدن تورگاید نشستم. ساعت 12 راهنمای تور رسید و اسامی رو خوند. توی راه سوار شدن به اتوبوس یه دختر هندی اومد کنارم و چندتا سوال درمورد تور پرسید. مثلا اینکه لازمه لیر ترکیه همراهمون باشه یا نه. با هم صحبت کردیم و آشنا شدیم. اهل بمبئی بود و لندن درس میخوند. رشته ش رو نمیشناختم برای همین اسمش رو هم یادم رفته. مهندسیِ یه چیزی بود! گفت که استاد راهنماش یه آقای ایرانیه. خیلی گرم و صمیمی بود و در عین حال ساده و کم تجربه. توی اتوبوس کنار هم نشستیم. راهنمای تور از همون اول میکروفون رو دستش گرفت و شروع کرد به صحبت کردن درباره ی ترکیه. یه پسر قدکوتاه 25 ساله بود که موهاش رو رنگ طلایی کرده بود و توی یکی از گوش هاش یه گوشواره میخی با طرح سه تا از کارتهای پاسور بود. بانمک بود و خودش میگفت که احتمالا کوتاه قد ترین مرد ترکیه است. عاشق تاریخ بود و معلوم بود که از کارش لذت میبره. جلوی من چندتا جوون ایرانی نشسته بودن که نمیدونستن من هم زبونم و حسابی پرت و پلا گفتن و بعدا که فهمیدن من هم ایرانی ام و همه ی مزخرفاتشون رو شنیدم تا حدی شرمنده شدن! شاید هم واقعا شرمنده نشدن ولی من ترجیح میدم که شرمنده شده باشن!

 

ادامه دارد...

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۱/۰۵
  • ۱۹۸ نمایش
  • mrs.yas

نظرات (۱)

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • این مدل استقلال داشتن واسم جالبه

    اگرچه حتی از تجربه کردنش داخل کشور هم دلهره میگیرم.

     

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی